حقيقتِ انسان، ماوراء بدن
انسان يك «تن» دارد و يك «من». كه حقيقت او همان «من يا نفس» اوست و همه ادراكات، مخصوص و مربوط به نفس است.
يعني نفس انسان شنواست، منتها در عالم ماده به وسيله گوش ميشنود و نفس انسان بيناست، منتها در عالم ماده به وسيله چشم ميبيند. ملاحظه كردهايد كه در هنگام خوابديدن، چشم داريد و حتي چيزهايي را ميبينيد كه بعداً در عالم بيداري خواهيد ديد. در واقع «منِ» انسان با چشم ميبيند، نه اينكه چشم به خوديخود بيننده باشد. يا در مورد گوش هم همينطور است. گاهي كه نفس نظر به گوينده ندارد و نظرش در جاي ديگر است، همة فعل و انفعال شنوايي از نظر فيزيولوژي و قوانين مادي بدن انجام ميشود، ولي شخص سخنان گوينده را نميشنود. چرا؟ چون نفس است كه با گوش ميشنود و لذا وقتي نفس در صحنه نيست گوش نميشنود. پس ميگوييم « همة ادراكات مخصوص نفس است» يعني:
پرتوروح است، نطقوچشم وگوش پرتو آتــش بود در آب جـــوش
در هنگام بيهوشي هم كه نفس از بدن خارج ميشود، ديگر آن پارهكردنهاي دكتر جرّاح موجب آزار انسان نميشود، چون نفس كه ادراكاتي مثل حسكردن و ديدن و شنيدن همه مربوط به اوست از بدن خارج شدهاست.
-قرآن چه ميگويد؟
قرآن ميفرمايد: « اَللهُ يَتَـوَفَّيالاَنْفُسَ حينَ مَوْتِـها، وَالَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها، فَيُمْسِكُ الَّتـي قَضَي عَلَيْهَـاالْمَوْتُ وَ يُرْسِـلُ الاُخْري اِلي اَجَلٍ مُسَمّيً، اِنَّ في ذلِكَ لَاياتٍ لِقَـوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ »(زمر/42) يعني خداوند جانها را در هنگام مرگ تماماً ميگيرد، و آن جاني هم كه بنا نيست ، و آن جاني هم كه بنا نيست بميرد، در هنگام خواب ميگيرد، پس آن كسي كه مرگ برايش مقدّر شده، چون گرفته شد ديگر برنميگرداند و آن ديگري كه در خواب گرفته شده و مرگ برايش مقدر نشده،براي مدتي به بدن باز ميگردد. و اين مسئله – گرفتن جانها هنگام مرگ و خواب - براي اهل تفكر نشانة مهمي از حقيقت است.